یه پنکک قهوه ای رنگ دارم شیشه اش شکسته شبیه مهر شده حالا بابا برداشته باهاش نماز خونده بعد نماز اومده میگه دخترم این مهره چرا خاکش همیجوری میریزه. بعد نگاه به پیشونیش کردم پنککی شده
اوضاعی بود، دیگه روم نشد بگم باباجون مهر نیس
خخخخ
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0